(( خیانت مردان و زنان به همدیگر))
(( خیانت مردان و زنان به همدیگر))
خیانت مردان و زنان متاهل به همدیگر


فقط می خواهم نشکنم

سلام دوستان خوبم ... ماجرایی که در پی می اید ویراستاری و خلاصه شده داستان زندگی سپیده است که برایم فرستاد. امیدآنکه با تبادل نظر و بحث منطقی نتیجه مطلوب بگیریم- مخفی

 

سلام به همه دوستان وبلاگ مخفیانه. من سپیده هستم . اهل یکی از شهرستانهای اطراف تهران.حدود ده سال قبل ازدواج کردم.پس از ازدواج به تهران اومدم .ده سال از دوره جوانی که می تونستم بهترین خاطرات رو درست کنم در بدترین شرایط گذروندم.دراین ده سال جز رنج و عذاب و تنهایی چیزی ندیدم.ازدواج من به خاطر رهایی از شرایط بد اطرافم بود ونه حاصل یک دوستی یا رابطه عاشقانه یا هوس. اوائل خیلی سعی کردم عاشق همسرم بشم . خیلی تلاش کردم خیلی بهش مهربونی کردم اما رفته رفته متوجه مشکل روحی و روانی اون شدم.شوهرم دوازده سال با من اختلاف سنی داره و بسیارتندخو.عصبی.پرخاشگر.غیراجتماعی و ... است . این رفتار حتی درچهره اش هم نمایانه و همه ازش می ترسن .اگه بگم هر روز با یکی دعوا می کنه اغراق نکردم.گاهی چند شب خونه نمیآد و من دراین شهرغریب تنها می مونم وچون بچه ای نداریم دچار مشکلات روحی شدم.همه چیزش کسب درآمده و کاره .به همه چیز فکر می کنه جز همسر و زندگیش .در حال حاضر هم از وضعیت مالی بسیار خوبی برخورداره و ما اصلا مشکل مالی نداریم.اگرچه اگر پولی هم بخواد به من بده با هزار منت و انگار به کلفتش می ده پرداخت می کنه. راستی اینم بگم که ما هردو مشکلی داریم که به توصیه پزشک نباید بچه داربشیم .روزها و شبها گذشت و من هرروز بیشتر از گذشته غرق در تنهایی وعذاب می شدم.ماهها و هفته ها تلاش کردم خودم رو با شرایط وفق بدم و یه جوری خودمو تو دل شوهرم جا کنم تا تحمل تنهایی و غربت آسون بشه اما نشد که نشد . هرکاری کردم که شوهرم رو از این وضعیت اخلاقی خارج کنم اما اون تغییرناپذیره و بعدها از طریق اطرافیان و اقوام خودش متوجه شدم که او بیماری روانی داشته و از ابتدا عصبی و پرخاشگر بوده.شوهرم حتی به من نزدیک نمی شه .ازمن دوری می کنه و حتی منونمی بوسه چون میگه از بوس بدم می آد.من تو خونه سعی کردم طوری بگردم که هر مردی آرزوشه اما اون اصلا نگاهم نمی کنه.اوائل فکر می کردم با زن دیگه ای رابطه داره اما بعدازمدتی که زیرنظرش گرفتم فهمیدم هیچ گرایشی به زنها نداره.اگرچه من هم دیگه بعداز این مدت گرایشی به انجام صکص ندارم اما واقعا وقتی دخترپسرهای تازه ازدواج کرده اطرافم رو می بینم و مقایسه می کنم متعجب می شم که چرا ما از اول هم چنین گرایشی نداشتیم.چه شبهایی که من تا سحر منتظر شدم تا شوهرم بیاد و منو در آغوش بکشه و بهم محبت کنه اما دریغ ازحتی یک شاخه گل یا یک کلمه محبت آمیز یا یک دست نوازشگر چه برسه به مابقی ماجرا. بهرحال من خیلی خیلی تلاش کردم که درستش کنم اما نشد.تصمیم گرفتم جدا بشم اما هرچی دو دوتا چهارتا کردم دیدم این کار هم غیرممکنه به چند دلیل. جدا شدن از این آدم برام ممکن نیست چون خودم خواستم برای فرار از شرایط زندگی دوران مجردیم که خودش شرحش مفصله با اون وصلت کنم و برگشت به خونه پدری در شهرستان تقریبا غیرممکنه.از خواهر خودش مدتها بعد سر یک دعوا شنیدم که گفت ما تو را از شهرستان انتخاب کردیم و آوردیم تا کسی باشه برادرمون رو با این وضعیت روانیش پرستاری کنه چون تو آرومی و می تونستی این کار رو بکنی . این حرفش منو آتیش زد . چطور تونستن با سرنوشت یک انسان اینطور بازی کنن.ماجرا همین طور می گذشت و من در خانه محبوس بودم و اون برای خودش می رفت و چند روز و شبی نبود و دوباره بعدازیکی دو روز می رفت و حتی من نمی پرسیدم و نمی پرسم کجا می ره و کی می آد تا تابستان سال گذشته که زندگی من رنگ دیگه ای به خودش گرفت.یه روز که خیلی خیلی دلم گرفته بود و پرازغم وغصه و رنج بودم تصمیم گرفتم برم بیرون تا هم قدمی بزنم و هم قبض موبایلم رو پرداخت کنم..زندگی خیلی سخت شده بود روزو تاریخ دیگه جایی نداشت.پرداخت قبض موبایل فقط یه بهانه بود تا بعدازمدتها ازخونه بزنم بیرون.دیگه برنامه های ماهواره و تلویزیون و شنیدن موسیقی نمی تونست از غم و غصم کاهش بده.مسیر رو پیاده رفتم تا به بانک برسم. تو مسیر یه جا پیاده رو پر از مصالح ساختمانی بود و من مجبور شدم به خیابان برم و مسیر رو طی کنم .احساس کردم کسی کنارم داره راه می ره . چیزهایی می گفت اما من نمی شنیدم .برام مهم نبود اهمیت ندادم تو حال و هوای خودم بودم اما باز اون می اومد و حرفهاش رو شنیدم که می گفت:منم مثل تو غمگینم بیا با هم حرف بزنیم".من که خیلی تو حال خودم بودم و حوصله جر و بحث هم نداشتم برگشتم گفتم:بروبابا ولم کن..."اما یکهو حس خوبی از نگاهش بهم دست داد . چشمان خیلی مهربونی داشت .من که سالها فقط با یک مرد که "شوهر"محسوب می شد معاشرت داشتم و در واقع زندونیش بودم  انگار دوست داشتم حرفهاشو بشنوم.دوست داشتم شنیده بشم و حرف بزنم.چقدر اون لحظات برام آرام بخش بود.راه رفتیم ، حرف زدیم ،خندیدیم . نگاش کردم .اون برام مظهر پاکی و صداقت بود.بهش گفتم اهل دوستی نیستم  اما باور نکرد. شاید این شوخی یک ساعت طول کشید این وسط همه غصه هام فراموش شد احساس خوبی داشتم دائم انرزی مثبتی بهم منتقل می کرد.ظاهرم اروم بود اما درونم کودتا شده بود. به خودم اومدم و نگاه دیگه ای بهش کردم . تازه اینجا داغون تر شدم تیپ موهاش به دلم چنگ میزد.اون همونی بود که تو رویاهام می دیدم .نزدیک بود ولو شم که خودمو جمع و جور کردم.اه ه ههههههههههههههه تازه یادم افتاد که من دربندم.کاش مجرد بودم .هنوزم قدم می زدیم . از بانک گذشته بودیم .دیوانه شده بودم خیلی دروغ گفتم برای حفظ ابروم. گفتم دیگه نمی خوام ببینمش.گفتم قراره برم شهرستان.همه این احساسای خوب همه این خنده ها  فقط مال امروز بود همشون خاطره یه روز گرم تابستون بود و تموم شد.ازش خداحافظی کردم اما اون به زور و با تمنا شماره اش رو به من داد . بهش گفتم هرگز بهش زنگ نمی زنم . هرگز ... اما ... امروز تقریبا یکسال و یکی دوماه  از اون تاریخ می گذره و من تمام  آرامش و ثبات زندگیم و همینطور صبر وتحمل مشکلاتم رو مدیون حضور اون هستم ... ما بارها با هم بودیم با هم رفتیم با هم حرف زدیم با هم خندیدیم با هم گریه کردیم و ... از این ماجرا مادرم خبر داره و اون هم با تاسف می گه کاش مرد جوان زودتر می آمد... من هیچ راهی ندارم هیچ راهی ... حتی برای ادامه زندگی نکبت بارم حضور مرد جوان تسلی بخشمه و نبودش منو به مرده ای متحرک تبدیل می کنه . اون امید و عشق به زندگیم داده و من نمیتونم اسم خیانت روی این ارتباط بذارم .لطفا اگه می خواهید پند و اندرز مذهبی بدید از الان این توضیح رو بدم که انسانها از نظرمذهبی و دینی و اعتقادات اختلافاتی باهم دارن .الان که این ها رو می نویسم شب 21 ماه رمضانه و نیمه شب من تنها بدون حضور شوهرم نشستم تا اینها رو بنویسم .به نظر شما شوهری که به ادم توهین می کنه بی توجهی می کنه . فحش می ده .تا به امروز دست نوازش برسرم نکشیده و حتی هر دو سه ماه یکباری که همبستر می شه باخشونت . خودخواهی و زور این کار رو می کنه و به نوعی تجاوز محسوب می شه و اشکمو در می آره و بعداز کارش منو تنها می زاره و هزارن بی حرمتی که در شان یک انسان نیست . اون گناه کبیره می کنه یا من؟

 

کنارم بشینو به دورم بتاب...

خدادوست دارد که ما با هم بخندیم

نه درجاهلیت بپوسیم و بگندیم ...

دوستی من برای تن فروشی نیست برای سوءاستفاه نیست برای خراب کردن زندگی دیگری نیست ... من فقط تلاش می کنم تا نشکنم و ایستاده بمانم ...کجای قرآن و دین و اسلام نوشته عشق ورزیدن و نگاه عاری از هوس و شهوت گناهه؟یا درآئیین کدام پیامبر مظلوم کشی و پرپرکردن احساس دیگران گناه نیست؟



نظرات شما عزیزان:

نازنین
ساعت5:14---27 فروردين 1391
سلام عزیزم بهت واقعا حقمیدم تو که بچه نداری تو دادگاه اثبات کن مشکل روانی ذاره یا راضیش کن ازش جدا شو برگرد خونه ایشالا ازدواج بهتری داشته باشی البته اگه تمام راه ها رو انجامدادی و امیدی نیست قبلش یک مشاوره انجام بده تا ریشه این بی توجهی بدست بیاد شاید خوب بشه و در اخر اگه جواب نداد جدا شو تا جوونی و فرصت داری اون اقام مشکلی نداره ولی سعی کن رابطه جنسی برقرار نکنی هرچند درست نیست چون تو شناخت کاملی هم از اون نداری باور کن مردا اونطور که ما مزنا میبینیم نیستن یک نجات دهنده خودت یک روز میفهمی به هر حال امیدوارم مشکلت حل بشه توکل به خدا

رها
ساعت17:40---16 بهمن 1389
سلام امیراول ازهمه چیزبه خاطروبلاگ عالیت بهت تبریک میگم واقعامتاسفانه این مسائل امروزه دامنگیرزوجهای جوان شده ومن واقعاازاین مسئاله به شدت رنج میبرم درسته من تجربه ای ندارم ومجردم ولی احساس زنان روخوب درک میکنم من ازآقایون میخواهم به احساس زنان ارزش قایل بشن ماخانوماچیزی جزصداقت ومحبت ونوازش عاشقانه ی اونانمی خواهیم اگه مردی واقعابتونه این نیاززنش روبرطرف کنه مطمئن باشه تاابدزنش دراختیارووفاداروی خواهدبود.مازناارزش وجایگاهمون روازدست دادیم وامیدوارم روزی درجامعه ی مابه زنان به عنوان گوهرزندگی نگاه کنن نه برده ی همیشه دربندهواوهوس مردان

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






جمعه 8 بهمن 1389برچسب:,

|
 


مطمئنا شما نیز در اطرافتان زنان و مردان متاهلی را سراغ دارید که روابط مخفیانه ای به دور از چشم همسرانشان برقرار کرده اند.این نوع روابط دارای سطوح مختلفی هستند که به صورت مجزا قابل بررسی است.آنچه مسلم است براساس اطلاعات موجود اینگونه روابط وجود دارد و رو به گسترش است. دراین وبلاگ قصد داریم با بررسی نوشته های وارده تبادل نظر کنیم که چرا چنین اتفاقی می افتد.اگر کسی مطلبی دراین خصوص دارد ارسال کند تا درپستی جداگانه استفاده شود.یقینا اطلاعات ارسالی کاملا محفوظ خواهد ماند.این نکته را نیز تاکید کنم که در این محفل کسی محاکمه و یا بازجویی نمی شود و فقط فضایی برای درددل و بیان استدلال افراد مختلف جامعه درباره این موضوع مشخص است --------------------------------------- نويسندگان : امير
amir281amir@yahoo.com
نازترین عکسهای ایرانی

 

 

امیر

 

مرداد 1393
اسفند 1391
ارديبهشت 1391
شهريور 1390
ارديبهشت 1390
فروردين 1390
بهمن 1389

 

زنی هستم که میخواهم به شوهرم خیانت کنم!!!
مطلب ارسالی ازsex
سرنوشت
جواب توسط نازنین
به کجا میرویم؟؟؟
زندگی یک زن
ماجرای عجبب زنی که شوهرش را مجبور به رابطه با دوستان خود می کرد
دردسر صيغه کردن زن 34ساله توسط جوان 24ساله!
جوابیه دوستان به موضوع ها وبلاگ
درخواست
سلام..من نازنینم/32 سالمه /
فقط می خواهم نشکنم
اغاز

 


با سلام ابتدا ما را به عنوان (( خيانت زنان و مردان متاهل )) لينك كنيد





تك درخت عشق
شعر و موسیقی زمانه ی ما
کیت اگزوز
زنون قوی
چراغ لیزری دوچرخه

 

کیت اگزوز ریموت دار برقی
ارسال هوایی بار از چین
خرید از علی اکسپرس

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

 


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 128
بازدید کل : 94539
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1




بیجار شهر من

جن روح ترس +18

اشعار کارو کفرنامه

خیانت مرد و زن به همدیگر

شفاخانه باب الحواج

خنده بازار +18

.: Weblog Themes By www.NazTarin.Com :.


--->